روزی مردی پیش پیامبر می آید و میگوید مرا به یاد داری؟
داستان این مرد به سالها پیش برمیگشت، زمانی که پیامبر به شهری برای تبلیغ رفتند و مردمان شهر ایشان را راندند. بیرون شهر، این مرد به پیامبر محلی برای استراحت داد. ادامه خواندن سائل ماه رمضان
روزی مردی پیش پیامبر می آید و میگوید مرا به یاد داری؟
داستان این مرد به سالها پیش برمیگشت، زمانی که پیامبر به شهری برای تبلیغ رفتند و مردمان شهر ایشان را راندند. بیرون شهر، این مرد به پیامبر محلی برای استراحت داد. ادامه خواندن سائل ماه رمضان
روی منبر مینشستند و میخواستند به ناحق جای شما را بگیرند، میگفتند: از من بپرسید که به راههای اسمان از راههای زمین وارد ترم.
ولی آنها حتی توان پاسخ گفتن به سادهترین احکام را نداشتند. ادامه خواندن سلونی قبل ان تفقدونی
همسر پیامبر ما، حضرت خدیجه، در سن ۲۵ سالگی، ثروتمندترین تاجر زمان خودشان، چه در بین مردان و چه در بین زنان بود و در شهرهای حبشه و مصر، دفتر تجارتی داشت. ادامه خواندن حضرت خدیجه، از ملکۀ قریش تا امالمومنین
اگر کمی با ادیان الهی آشنایی داشته باشیم، میدانیم که همۀ آنها عقل را یک حجت درونی میدانند. اگر سخنان ائمه و سیرۀ آنها را ببینید کاملا متوجه میشوید که جنس گفتگوها عقلی است. اما بخشی از همۀ ادیان، پذیرش است. ایمان به غیب یکی از این پذیرشهای بیچون و چراست. شاید بعضی بگویند حتی ایمان به غیب را هم میتوان با عقل ثابت کرد ولی حقیقتا آخر کار باید یکی دو مورد را چشم بسته بگویی بله.
با این مقدمه، میخواهم وارد درس تفکر شوم. وقتی میخواستم فلسفه برای کودکان بخوانم، این ایراد را به من وارد کردند که با ورود به این حوزه، ممکن است دینات دچار مشکل شود و همه چیز را عقلی بخواهی. من از این حرفها گذشتم و با توکل وارد این دنیا شدم و فکر کردم یقینا تقویت عقل و روش تفکر نباید مرا از دینی که یک پایهاش عقل است بیندازد. ادامه خواندن دستاورد ترم اول فلسفه برای کودکان
اگر بنا به خواندن کتابهای تاریخ و دینی دبیرستان هم باشد، همۀ ما اسم پدربزرگ حضرت رسول، جناب عبدالمطلب را شنیدهایم. ولی شنیدن با شناخت واقعی یک دنیا فرق دارد. ادامه خواندن خاندان کرامت- قسمت دوم- حضرت عبدالمطلب
شاید یکی از کم لطفیهای ما به پیامبر اکرم این باشد که خانوادۀ ایشان را دقیق نمیشناسیم. از امشب تا تولد حضرت، میخواهم دربارۀ پدر ، پدربزرگ و جد ایشان بنویسم. ادامه خواندن خاندان کرامت- قسمت اول
در کتابهای تاریخ یا دینی مدرسه همیشه مطالبی دربارۀ امیرالمومنین میخواندیم. بدون هیچ سوالی، مطالب را میخواندیم و حفظ میکردیم.
در یکی از این درسها از جنگهای حضرت امیر گفته بود. جنگ جمل یکی از آنها بود. چند رهبر، علیه حضرت امیر توطئه میکنند. به مردم میگویند: به خونخواهی عثمان، خلیفۀ سوم قیام کنید و علیه علی بجنگید. ادامه خواندن سوال پرسیدن، مقدمۀ کشف حقیقت
میخواستم به مناسبت عید غدیر، برنامۀ معرفی کتاب دربارۀ ولایت امیرالمومنین و زندگی نامۀ ایشان بگذارم. قبل از شروع، یکی از دوستان پیام زد، و گفت بیا و کتاب دربارۀ سقیفه معرفی کن. ادامه خواندن کتابی که از یک ماجرای پر سوال میگوید: سقیفه
در آخرین سحرگاه ماه مبارک یاد پیامبری میافتم که با سپاهش در تاریکی شب به دشتی رسید.
به سپاهش گفت هرچقدر میتوانید از زمین سنگ بردارید، که با روشن شدن هوا، هرکه سنگ برنداشته و برداشته، افسوس خواهد خورد. ادامه خواندن آخرین فرصتهای ماه مبارک رمضان
خیلیها میپرسند کتابهایت را چگونه گزینش میکنی؟
من خوشبختانه دوستانی دارم که هروقت آنها را میبینم، بهاندازۀ یک ماه، کتاب معرفی میکنند، و بعد نام هر کتابی که میبرند، میگویند فلان کتابفروشی از آن دو تا دارد، و اگر بروی -مثلا- چتر، 5 تا دارد.
تنوع هم آنقدر بالاست و «وقت و پول» محدود، که نمیرسم هر کتابی که به چشمم زیبا یا جالب آمد بخوانم.
با همین دوستان قرار داشتم، بعد مصاحبت با آنها، به ترنجستان رفتم، چون تنها کتابفروشی مسیر بود که آنموقع شب باز و شلوغ بود، شروع کردم به پیدا کردن کتابهایی که یادداشت کرده بودم.
در مسیر رسیدن به صندوق، کتابی برق زد. اول گمان کردم دیوان شعر یا قرآن است. ولی وقتی بلندش کردم، تصویر خودم روی آن افتاد، جلدش از شیشه بود و بر رویاش هم گویی با ماژیک نوشته شده:
«پنجره های تشنه. رونوشتهای انتقال ضریح امام حسین از قم به کربلا . مهدی قزلی»
تورقاش به دلیل سلفون دورش، امکان پذیر نبود. طرف دیگرش را دیدم. بخشی از کتاب بود، وقتی خواندم، هم زمان ایستاد و هم من بسیار تلاش کردم که وسط ترنجستان، اشکهایم جاری نشود.
همه کتابهایی که برداشته بودم، خودشان گفتند که آنها را سر جایشان گذاشته و کتاب شیشهای را بخرم.
محتملا متوجه موضوع کتاب شدهاید.سفرنامۀ کاروانیست که بخشی از ضریح امام حسین را به صورت نمادین از قم به کربلا میبرد.
اول تصور میکردم به خاطر شیشهای بودن جلدش، دستم اذیت شود ولی کتاب با توجه به برگههایش سبک است. طراحی داخل آن هم به چشم من جدید میآمد. شبیه تقویم، در هر روز تقویم، خاطرات نوشته شده است.
این کتاب رو بخوانید و اگر کسی به شما گفت:
«جای پای خدا و ائمه تنگ شده»
یک جلد از این کتاب به او هدیه بدهید.
و اگر با کسی روبرو شدید که «شبهات وهابیت» داشت، این کتاب به خوبی تمام شبهات را جواب داده است.
علاوه بر روند داستان و سفر که خود ردنامهای بر داستان وهابیت است، نویسنده، در میان راه با روحانیها پرسش و پاسخی دارد و آنها با حوصله جواب میدهند.
سبک نویسنده در ابتدای سفر، کمی برا من غریب بود. زیرا با فعلها و ارکان جمله بازی میکرد ولی از وسطهای مسیر با او اخت شدم.
شاید شما با صادقانه بودن قضایا مشکلی نداشته باشید، اما قزلی زیادی صادقانه نوشته است. گاهی در سیر خواندن، تصویر کردن چشموهمچشمیهای روستا و شهرها بهنظرم زیاد میآمد.
یا گاهی از اصرار آقای قزلی برای نشان دادن آقای خامنهای در میان داستان، عصبانی میشدم. درگاه امام حسین که جای اینگونه مقایسهها نیست.
اما تا دلتان بخواهد افراد این کاروان باصفا هستند و نویسنده، آقای قزلی هم به زیبایی این صمیمت را نشان میدهد، طوریکه میدانم، دلم برای آقای معماریان و حاجمحمود و رضا و … تنگ میشود. بهرحال خدمتگزاران امام حسین، طوری دیگری خوباند و این اخلاص و داستانهای آن ضریح، بارها اشک را بر چشمانتان جاری میکند.
برای خرید اینترنتی این کتاب، اینجا را کلیک کنید.