خانۀ ما انتهای بنبستی است که روزگاری خیلی سوت و کور بود. از بد روزگار یا خوشی آن، سر خیابانمان یک میوهوترهبار باز شد. دیگر روی سکوت را ندیدیم. یکی از همین روزها، سر بنبست، ماشینی پارک بود.
البته بهتر است بگویم بن بست را مسدود کرده بود. طوری ماشینش را پارک کرده بود که نصف ورودی خیابان را گرفته بود و من، نمیتوانستم از کوچه خارج شوم.
صاحب ماشین رسید. به او گفتم: خانم جایی که شما پارک کردی، زندگی ما، که ساکن اینجا هستیم را مختل کرده.
جواب داد: من هم باید خرید کنم و یک جایی پارک کنم.
گفتم: درست ولی جای خوبی پارک نکردید، من اصلا نمیتوانم از کوچه خارج شوم.
گفت: تریلی که نیستی، رد شو و برو!
میدانید من حتی به نفر سومی متوصل شدم، رو به عابری کردم و گفتم بنظرتان جای خوبی پارک کردهاند؟
که البته جواب نداد و رفت.
من به هر بدبختی بود آنروز رد شدم، ولی دائم پیش خودم فکر میکنم که چرا آن خانم، آن اشتباه واضح را نمیدید؟ نمیتوانست بگوید «ببخشید» و قبول کند که جای بدی پارک کرده؟
بازهم دقیقتر شدم، واقعا به چشم دیدم که هر روز که میگذرد، انگار میزان «حق پذیری» در ما پایینتر میآید. دلمان میخواهد توجیه کنیم. به در و دیوار متوسل شویم ولی نگوییم اشتباه کردیم، یا حرف دیگری را نپذیریم. اگر فقط کمی تاریخ بخوانیم، میفهمیم هرکسی که در تاریخ، به مرحلهای از سعادت رسیده، حق پذیر بوده.
چه آن حقی که عقلش به او نشان داده، چه حقی که دیگران به او یادآوری کردهاند. یک بلۀ ساده به حق گفته است و اگر کمی با خودمان خلوت کنیم، صدای حق و عقل را کامل میشنویم.
یکی از این وقایع تاریخی، «مباهله» است. مباهله بین مسیحیان نجران و پیامبر اتفاق افتاد. پیامبر برای مسیحیان نامه نوشتند،و آن ها با اینکه میدانستند حق با پیامبر است، شال و قبا کردند و آمدند مدینه. کار به جایی رسید که قرار شد رو به روی هم بنشینند و دعا کنند. خدا دعای هرکسی را که حق است، مستجاب کند.
بیایید کمی دقیقتر به تاریخ نگاه کنیم و شگفت زده شویم: مسیحیان، میدانستند پیامبر به حق آمده، اما بازهم قبول نکردند تا آنجا که علائم عذاب الهی نمایان شد.
اسقف اعظم به یاران خود میگوید: به او نگاه کنید که با تنها فرزند و خانوادهاش به مباهله آمده است و به حق بودن خود اطمینان دارد. به خدا قسم آنها را نیاورده در حالی که از تمام شدن حجت خدا بر علیه خود بترسد. به خدا قسم اگر مراعات قیصر نبود، مسلمان میشدم، اما شما با او صلح کنید…
این حرف اسقف اعظم، مدتها با من همراه بود. ما حق را نمیپذیریم چون مراعات هزار امر دیگر را میکنیم، درست است قیصری برای ما در کار نیست، اما ما مراعات آبرو، مراعات حرف مردم، حتی گاهی مراعات غرور و نفس خودمان نمیگذارد حرف حق را بپذیریم.
کار به جایی میرسد که مسیحیان مطمئن میشوند که اگر مباهله را قبول کنند، احدی از مسیحیان باقی نمیماند، اما بازهم اسلام را قبول نمیکنند. صلح میکنند و به جزیه تن میدهند.
نمیدانم، ولی گمانم این که ما هم بعد از هر حقی که رد میکنیم، بخشی از وجودمان را از بین میبریم.
تاریخ مباهله را بخوانیم. شاید امروز فرصت خوبی باشد که به خودمان برگردیم، و حق پذیری را تمرین کنیم.
عکسنوشت: منسوب است به اسقف اعظم نجران در زمان پیامبر اکرم.