اولین باری که با مشاوری صحبت کردم را خیلی شفاف به یاد دارم. پنجم دبستان بودم. مرحوم دکتر هادی صادق، مشاور مدرسه ما بود و مرا صدا کرد. درباره این صحبت کردیم که چرا مثل قبل در مدرسه موفق نیستم. من 12 سالم بود، اما جوری با من صحبت میکردند که انگار هر دو همسن هستیم. آنقدر آن گفتگو حساب شده، دقیق و کاربردی بود که هنوز هم حرفهای دکتر را به یادم دارم و به کار زندگیام میآید.
بعدها بازهم مشاور رفتم. مدلهای مختلف، تیپهای گوناگون. از دفترهای لوکس و لباسهای پرزرق و برق، تا مشاوری که در خانه مشاوره میداد.
به همۀ دوستانم هم گفتهام اگر مشاور خوب میخواهید باید بگردید تا آنچه مناسبتان است بیابید.
اما به تازگی در این راه به کشفی رسیدهام، که توضیحش خیلی دشوار است اما میخواهم برایتان تعریف کنم.
با مشاور جدید، پای اسکایپ گفتگو میکنیم.
بار اول که تماس گرفتم میخواستم مشکل الف و ب را حل کنم. مشکل الف و ب را گفتم و تند تند توضیح دادم که چه فکر میکنم و چهها کرده و در چه کارهایی شکست خوردهام که ناگهان مشاورم گفت: یک دقیقه صبر کن.
و از همان پنج دقیقه صحبتم، نشانم داد که چگونه به جهان نگاه میکنم. من اصلا به این قضیه فکر هم نکرده بودم. جهانبینیام طوری تورش را روی زندگی ام پهن کرده بود که وقتی شناختمش، کَم کَمک توانستم خودم را از زیر تورش بیرون بکشم و مشکل الف وب و پ و ج و دال و … تا و هـ را به تنهایی حل کنم.
تماس آنروز تمام شد، اما آن تور ماهیگیری با من ماند. تمرین روزانهام بود که روزانهم بود که دوباره گرفتار همان تور نشوم، یا اگر گرفتارش شدم، چگونه خودم را خلاص کنم. درگیر همین مسائل بودم که یادم افتاد مدت هاست دنبال رسیدن به یک فضیلت اخلاقیام. کتاب میخواندم، دعا میکردم، از آدمهایی که فکر میکردم راه بلدند، میپرسیدم.
اما چند روزی که از تماسم با مشاور گذشت، ناگهان فهمیدم ای دل غافل، این فضیلت اخلاقی را آن مدل جهانبینی قدیمی، برایم ستاره سهیل کرده بود. تور را روی دنیای من انداخته بود، و من گمان میکردم پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل!
متوجه شدم در این چند روز، حتی به آن ستاره سهیل فکر هم نمیکنم. چون آن ستاره در دستان من است. پای لنگم در مسیر رسیدن به آن فضیلت شفا گرفت.
میدانم توضیح اش سخت بود، اما باور کنید اعترافش سختتر از توضیحش بود.
شاید بپرسید مقصودم از این رودهدرازیها و اسبتازیها چیست و با این مقدمات شتر را کجا میخواهم بخوابانم.
این شتر را تا اینجا آوردم تا شاید یکی دو نفر در این کرۀ خاکی نظرشان دربارۀ مشاور رفتن تغییر کند.
گاهی ما نمیدانیم چه توری روی خودمان انداختهایم و چه باری را به خاطر باورهای اشتباهمان به دوش میکشیم.
باور کنید پیش مشاور رفتن فقط برای طوفانهای زندگی و دیوانگی نیست.