وقتی کتاب میخوانیم تا یک مدت همراه ماست. هرچقدر نویسنده قویتر بنویسد، بیشتر داستان در ذهنمان میماند.
سالهاست کتاب «چراغها را من خاموش میکنم» اثر «زویا پیرزاد» را خواندهام ولی هنوز هم قاب عکس آشپزخانۀ کلاریس و پنجرهاش، کرهای که روی میز میگذاشت یا صندلی سبزش را فراموش نمیکنم.
یا چند وقت پیش به یاد «رت باتلر» افتاده بودم که چقدر خوش به موقع وارد دنیای اسکارلت میشد.
هروقت از کنار تابلوی خانه جلال و سیمین رد میشوم یاد حرف «ابراهیم گلستان» در کتاب «نامه به سیمین» میافتم. راه بسیاری آمده بودند و رو به جلال میگوید خانه ات پشت کوه است و میخندند.
اما این ها همه تا یک مدت همراه ما هستند. با دیدن نشانهای، یادآوری خاطرهای به یاد کتاب میافتیم. اما من با خواندن «پدرسرگی»، «شاهکار تولستوی» برای هر تصمیمی که میخواهم بگیرم به یاد این کتاب هستم.
به طور کلی میتوانم بگویم هر داستان تولستوی یک مشکلی از مشکلات آدمیزاد را بیان میکند.
و به گونهای تولستوی شخصیتهای داستان و مشکلاتشان را بیان میکند که گمان میکنید همۀ این مشکلات را خود او تحمل کرده است. من گاهی فکر میکنم تولستوی چندین بار مرده و زنده شده چون برای داستانهایی که مواجهه با مرگ را نشان میدهد چنان راحت و واقعی میگوید که فکر میکنی نکند او از دنیای دیگر بازگشته است.
داستان «پدرسرگی»، داستان مردی است که صفات آشنای غرور و کمال طلبی را دارد. برای زندگیاش هدف مشخصی انتخاب میکند و وقتی به هدفاش میرسد سریع هدف دیگری جایگزین میکند. میخواهد از همه هم قطارانش بهتر باشد و برای این بهتر بودن مسیر زندگی خودش را به شدت تغییر میدهد و راهبه میشود.
و در اینجا بازهم تولستوی چنان جنگ راهبه با خودش را به تصویر میکشد که تصور میکردم تولستوی باید سالها راهبه باشد تا بتواند چنین شاهکاری را بنویسد.
این راهبه آخر به زیبایی معنای «برای خدا زندگی کردن» را در برخورد با پیرزنی نشان داد.
داستانهای تولستوی رنگی نیست. زیاد از طبیعت توصیف نمیکند ولی با تصویرسازی فوقالعادهای شما را غرق داستانش میکند. هیچ حرف اضافهای هم در کار نیست. آنچه باید بگوید میگوید و شما را با شخصیتها درگیر میکند. شخصیتهایی که مانند شما با مشکلاتی شبیه شما سروکار دارند.
راستش را بخواهید ناراحتم که این کتاب را به این سن میخوانم. فکر میکنم اگر به جای کلاسهای بیحاصل معارف دانشگاه اگر این کتاب را به دست ما میدادند خیلی مفیدتر بود.
برای ترجمۀ داستانهای تولستوی بدون شک سروش حبیبی را انتخاب کنید. خوشحالم که این داستانها را میتوانیم با ترجمۀ خوبی بخوانیم.