امسال تابستان، در یک مدرسۀ جدید مشغول شدهام. مدرسهای که با دیگر مدارس متفاوت است. مربیها همه بهروز هستند و دائما علمشان را بهروز میکنند. نحوۀ برخوردشان با کودکان و مداخلات تربیتی آنها، از روی جدیدترین و دقیقترین مکتبهای تربیتی است. دقیقا میدانند چه مسیری را طی میکنند و هدف و چشم اندازشان را میشناسند. حتی یک لحظه هم در این مدرسه حس نمیکنید که صرفا در یک مدرسهای هستید که الکی تاسیس شده و حالا تعدادی دانشآموز میآیند و میروند.
از ابتدا که در این مدرسه مشغول شدهام، مشتاق بودم که دربارهاش بنویسم اما هنوز نشده است. چیزی که امشب مینویسم حاشیهای است بر مدرسه.
وقتی وارد این مدرسه میشوید باید دورههای خاصی را بگذرانید تا بتوانید با بچهها تعامل کنید. من به خودم اجازه نمیدهم با بچهها بدون دانش تعاملی داشته باشم.
امروز، دومین جلسۀ یکی از این دورهها برگزار شد. این کارگاه دربارۀ روش تربیت کودکان است. چندین جلسه است و از روی کتاب تربیت سالم خانم جین نلسن جلو میرویم. خواستگاه این مکتب با کتاب تئوری انتخاب یکسان است ولی حوزۀ فعالیت هرکدام متفاوت است.
بنظر من این کلاسها را به دو دید میتوان دید.
دید اول: سر کلاس حاضر شوید در حالی که معلماید یا والد، و برای حل کردن مشکل بچهها به مطالب گوش دهید
ولی دید دوم: برای شخص خودتان سر کلاس بنشینید.
اگر برای خودتان دوره بروید، در حقیقت با یک تیر دو نشان زدهاید. چون وقتی مشکل خودتان حل شود، آن وقت چنان مباحث به دلتان مینشیند که برای کودکان به راحتی میتوانید به کار ببندید.
وسط مباحث امروز، وقتی ریشههای بدرفتاری کودکان را بررسی میکردند و چرخۀ رفتار و باور کودک را توضیح میدادند، من فهمیدم مشکل برخی روابطم در کجا است.
بعد از همۀ این صحبتها که 3-4 ساعت فهمیدنش طول کشید، یک نفس عمیق کشیدم و راه حل برایم روشن شد.
چه عالی!
کودکی ما که تو مدرسه هامون تباه شد
عوضش میتونیم بچه هامون رو نجات بدیم:)