پنجشنبه کلاس مدرسه تمام شد.
یکسال تحصیلی با بچهها در زمینه فلسفه برای کودکان کار کردیم. بعد از تمام شدن اولین سالی که فبک تدریس کردهام، از خودم میپرسم ماحصل این یک سال زحمت چه بوده است؟
شاید بتوان از جنبههای متفاوتی به این سوال نگاه کرد.
اول از همه بگذارید از دید بچهها بگویم.
بچهها در کلاسهای فبک، همانطور که بارها گفتهام، در آخر هر جلسه تامل میگویند، جلسه نهایی کلاسمان از آنها خواستیم تا تاملات یک سالۀ خودشان را بگویند.
تعدادی از تاملات بچهها که پیاده کردهام:
· سکوت کردن سر کلاس را بیشتر از بقیه کلاسها یاد گرفتم.
· هر کاری که میخواهیم انجام دهیم، قبلش یک فکری هم باید داشته باشیم.
· به فکراهایمان نظم بدهیم و منظم فکر کنیم
· در مذاکرات جنجالی حرفهایتر شدم. قبلا خیلی وارد نمیشدم ولی الان بیشتر شده.
· بیشتر دربارۀ حرفی که میخواهیم بزنیم فکر کنیم.
· من یاد گرفتم چطوری در بحث و گفتگو به سوالها و جملات نگاه کنیم تا راه درست را پیدا کنیم.
· من فهمیدم کمترین کاری که از دست یک نقاد بر میآید، مسخره کردن است.
· یک جمله که ساده از آن میگذریم میتواند خیلی پر از چالش باشد.
· من فهمیدم باید بیشتر به نظر دیگران اهمیت داد، شاید خیلی وقتها ما غلط میگوییم.
· باید یک چیزی وجود داشته باشد تا بتوانیم تغییرش بدهیم. اگر چیزی وجود نداشته باشد قابل تغییر نیست.
· اگر کسی میخواهد نظری بگوید، باید اول گوش بدهیم و به فکر نظر خودمان نباشیم.
· روی جملات و حرفهایی که میزنیم بیشتر فکر کنیم زیرا خیلی روی فرد مقابل تاثیر میگذارد.
· اول فکر کنیم و بیشتر در بحثها شرکت کنیم.
· اول حرفمان را مزه مزه کنیم.
· طرز نگاهم در این کلاس به همه چیز تغییر کرد.
· من امروز فهمیدم که من به حرفها و سوالهایم سنجاق نشدهام. باید طوری چینشاش را رعایت کنم که بهترین منظور خودم را به مخاطب برسانم.
· مسئلههای کوچک و بزرگی که بعضی وقتها که به نظر ما بیجواباند، اگر بنشینیم و فکر کنیم و از خودمان سوال کنیم میتوانیم جوابشان را پیدا کنیم.
· هر سوالی را نباید راحت قبول کنیم.
· جنبههای مختلف یک سوال را ببینیم بعد دربارهاش تصمیم بگیریم.
· اگر با کسی مخالفیم، وقتی درحال صحبت است فقط به این فکر نکنیم که میخواهیم با او مخالفت کنیم. گاهی بین حرفهایش چیزی میگوید که با آن موافق هستیم و با آن بحث را پیش ببریم.
· اول حرف خودمان را زیر سوال ببریم، ببینیم حرفمان حق است یا نه.
· من یاد گرفتم جمله قطعی یک فرد را میشود زیر سوال برد.
· من یاد گرفتم ملاکهایمان را باید تقویت کنیم و ملاکهای باارزشی را درنظر بگیریم.
· برای هر حرفی دلیل بیاوریم.
· اگر به الگوها توجه کنیم میتوانیم به راحتی سوال بسازیم.
· من با آخر همۀ جلسات مخالفم.
· برای ساخت سوال باید فکر کنیم.
· چند دقیقه احمق فرض شدن باعث رشدمان میشود و چه خوب که آدم چند دقیقه احمق فرض شود.
· همیشه حرفهایمان ملاکمحور باشد.
· همیشه درست فکر کنیم و قبل حرف زدن خیلی فکر کنیم.
· سوال و مسئله فرق دارد.
· یاد گرفتم چطوری فکر کنم و سوالاتی بپرسم که قطعیتهارا زیر سوال ببرم.
· لزوما ملاکهای ما ملاکهای دیگران نیستند.
· وقتی میخواهیم جواب کسی را بدهیم باید بدانیم ملاکهای طرف چیست.
· اگر توی بحث نباشیم نمیتوانیم رشد کنیم.
· ما لزوما نمیتوانیم همدیگر را درک کنیم و نمیدانیم هر کسی قبل حرفش چه بوده.
تأملات بچهها را دیدیم.
همه تأملات از یک درجه و سطح نیستند و این به خاطر تفاوت بچهها و میزان مشارکت و علاقۀ آنها است که یقینا متفاوت است.
این که هرکدام از درسها و داستانها چه تاثیری بر روی بچهها گذاشته است، قابل بررسی نیست. مثلا بچهای که میگفت من با آخر هر جلسه مخالفم، جز شاگردانی بود به خوبی بحث میکرد و پیشرفتش قابل مشاهده بود. در کتاب «چگونه بهتر اندیشیدن را آموزش دهیم»، خانم شارپ همین مسئله را بیان میکنند و میگویند که شاید بچهها به محض خروج از کلاس همه چیز را فراموش کنند، اما بعدها در زندگی، هنگامی که مشغول مشاهدۀ فیلمی هستند یا کتابی میخوانند یا… این مهارتها به کمکشان میآید بدون آن که متوجه شوند از کجا آن را آموختهاند.(نقل به مضمون)
آنچه برای من مهم است شروع چنین کاری بود. شاید تاثیرات آن برای افرادی که به دنبال اثر قابل توجهیاند، راضیکننده نباشد، اما برای من بیش از آنچه متصور بودم، امیدوارکننده بود.
اما من چه آموختم؟
هر هفته قبل از به کلاس رفتن، تمام مباحث را دوره کرده و حرفهایی که احتمال میدادیم بچهها بگویند را بررسی میکردیم. درست است که هر احتمال و نظری را میسنجیدیم، ولی یکدفعه سر کلاس یکی از بچهها میایستاد و تمامی آنچه ما برنامه ریخته بودیم را عوض میکرد. از جنبهای به قضیه نگاه میکرد و نظری میداد که ما توجه نکرده بودیم و برای هیمن هر جلسه مطالب زیادی از این 50 دقیقه یاد میگرفتم.
هر هفته باید مقدار زیادی زمان میگذاشتم تا در راستای بحث فلسفه برای کودکان مطالعه کنم و یا دوره بروم. بچه ها سریع به من میرسیدند و اگر اطلاعاتم را بهروز نمیکردم، نمیتوانستم از پس بحثها بر بیایم.
فهمیدم برای پیشرفت باید هزینه کرد و ساعتها زمان صرف کرد تا به نتیجۀ دلخواه رسید.
بچهها به من یاد دادند چگونه صبور باشم. درس و محتوای کلاسی مقولهای جداگانه بود، اما گاهی بچهها نمیفهمیدند، یا اذیت میکردند، اوایل سال راهحل را سریع در اختیارشان میگذاشتم ولی بعد از مدتی یاد گرفتم باید صبر کنم تا خودشان بفهمند هرچند زمان کلاس بگذرد.
فهمیدم هر بچه سر کلاس قلق خاص خودش را دارد. یکی با کمی توجه، یکی با یک احوالپرسی، یکی با اخم و دعوا و… به بحث وارد میشود. این توجهها در عین مفید بودن نباید پررنگ میشدند زیرا در اینصورت عنان کلاس از دست در میرفت. ولی توجه بهجا به هر بچه، باعث میشد از لاک خودش بیرون بیاید و وارد بازی شود.
وجدان کردم( با جانودل فهمیدم) که راه تاثیرگذاری، در خودسازی است.
مهم ترین چیزی که فهمیدم این بود، که توقع خودم را از یک کلاس بالا نبرم. قرار نیست در طی 50 دقیقه معجزهای رخ دهد و من باید به عنوان معلم تکتک حرفها، برخوردها و بزرگ شدن بچهها را معجزه ببینم. وقتی توقعاتتان نجومی نباشد و بدانید که قرار نیست از آسمان به آنها وحی شود و یکشبه متفکر شوند، هر تغییری را یک معجزه میدانید.
من ایمان آوردم که نشان دادن راه درست به بچهها هنر است ولی مهمتر از آن، نشان دادن ابزار و روشهایی است که بچهها خودشان بتوانند راه درست را پیدا کنند.
راستش را بخواهید، این یکسال، مرا پاگیر فلسفه برای کودکان کرده است.
درود بر شما
چقدر خوب که تجربه تدریستون رو به اشتراک گذاشتید.مشتاق خواندن تجربه های ناب دیگری از شما هستم.
شاد باشید
ممنونم. انشاالله کلاسها دوباره شروع بشه حتما مینویسم.
با سلام
علاقه و انگيزه بالايي كه براي يادگرفتن داري و تلاشي كه براي بچه ها انجام مي دي، نشون مي ده در مسير موفقيت قدم بر ميداري.
متشکرم مصی عزیز. شما همیشه من به لطف دارید.
Thanks for the article post.Really thank you! Great.
اقا خیلی وبسایتتون عالیه
ممنونم واقعا
بهترین وبسایتی که تاحالا دیدم.ازتون متشکرم