چهار پنج سال پیش، معلم مدرسهای بودم در شرق تهران. قرار بود دخترکهای 10-12 ساله را اردو ببریم. اردو در یک باغ برگزار میشد. وسط باغ هم استخر بود. دقیق یادم نیست چرا، ولی هرکسی دلش میخواست میتوانست با لباس بپرد وسط استخر.
ادامه خواندن به داد خودمان برسیمدسته: از نکات معلمی که یاد گرفتم
معلمی اکتسابی است یا ذاتی؟
آیا تا به حال فکر کردی معلمی اکتسابی نیست بلکه باید ذاتا معلم باشی؟
این سوال را دوستی از من پرسید و من جواباش را مفصل اینجا مینویسم.
ادامه خواندن معلمی اکتسابی است یا ذاتی؟برای من کمد نارنیا کادو بیاورید
دوم مهر است و باید به کلاس فلسفه برای کودکان بروم.
دانش آموزان را تا حدودی میشناسم. 5 جلسه در تابستان سر کلاسشان رفتهام. خلقیات بعضی از آنها دستم آمده اما هنوز برای برخی از آنها راهکار کارآمدی به ذهنم نرسیده.
ادامه خواندن برای من کمد نارنیا کادو بیاوریددلفینک، یک قدم فراتر از محیط امن
تجربههای محدود آفت رشد است.
اين جمله شايد يک گزارهٔ کلی باشد که خيليها با آن موافق نباشند. يک گزارهٔ کلی که اگر کسی مرا نشناسد، گمانش به تجربههای خيلی ناجور هم کشيده میشود. ولی من اين گزاره را در تابستان 98 درک کردم.
یک سال تجربهٔ معلمی کلاس هشتم دخترانه و پیشدبستان پسرانه چگونه بود؟
معلمی تجربۀ و حرفۀ جدیدی است که انتخاب کردهام. از این انتخاب حدود دوسالی میگذرد و سال دومش همراه بود با دو مدرسۀ کاملا متفاوت.
پیشدبستان پسرانه و سال هشتم دخترانه. ادامه خواندن یک سال تجربهٔ معلمی کلاس هشتم دخترانه و پیشدبستان پسرانه چگونه بود؟
آرزومحوری تا تلاشمحوری
در سیستم فکری من، از کوچکی، معجزه نقش مهمی داشت. نمیدانم چرا، ولی همیشه منتظر یک رویداد مهم بودم که بعد آن به آرزوهایم برسم.
تا در یک سنی، از این نظر بالغ شدم، و فهمیدم سنت دنیا به معجزه نیست، من تا توان دارم باید تلاش کنم، و بعد هم توکل. ادامه خواندن آرزومحوری تا تلاشمحوری
نخود جامعهٔ ما گم شده است
سال سوم دبیرستان، معلم هندسۀ دوست داشتنیای داشتیم. هرچند وقت یکبار شروع میکرد به خاطره گفتن. و گاهی هم وسط درس هندسۀ فضایی، درس اخلاق میداد. ادامه خواندن نخود جامعهٔ ما گم شده است
مادرها، شاهد یا بازرس
درپیش دبستان روز مادروکودک بود. مادرها آمده و قرار بود یک روز را با بچههایشان سر کلاسها باشند.
کمک کلاس سختی بودم. از شب قبل داشتم فکر میکردم چطور مقابل مادرها به بچهها تذکر دهم. وسط کلاس ناگهان به این نتیجه رسیدم که چرا باید از نحوۀ تذکردادنم بترسم؟
یا چرا باید فکرم درگیر باشد؟ ادامه خواندن مادرها، شاهد یا بازرس
الگوریتم معلمی
«پیشاپیش از لحن محاورهای عذرخواهی میکنم. ولی گاهی دلم برای این مدل نوشتن تنگ میشود.»
برای نوشتن یک برنامه کامپیوتری، باید اول از همه به الگوریتمش فکر میکردیم.
اینکه برناممون چطوری کار کنه، بنظرم نصف بیشتر حل مسئله بود. ادامه خواندن الگوریتم معلمی
داستان، دریاچهٔ پر از ماهی
دوران راهنمایی بودم که هری پاتر خواندن بینمان مد شده بود. همه هریپاتر میخواندیم و سعی میکردیم خودمان را جای شخصیتهای داستان تصور کنیم. با مشکلاتشان همراه میشدیم، روزها و شبها بیدار میماندیم که داستان را تمام کنیم و ببینیم به کجا میرسیم. همه در آرزوی هاگوارتز بودیم و دلمان میخواست پروفسور سریوس استادمان باشد. ادامه خواندن داستان، دریاچهٔ پر از ماهی