تبریک، پیشکش

پس از چهارده سال ازدواج و هفت دخترپی‌درپی، اکنون نوبت به فرزند هشتم رسیده بود.

نام نخستین دخترش گلنار بود. فقط این نام را خود برگزیده بود. اسامی دختران دیگر همه اضطراری و اجباری و همه به امید جلوگیری از تولد مولود دختر انتخاب شده بود: گل‌بس، ماه‌بس، قزبس، کفایت و کافی.

خانوادۀ بزرگ صفدر و زلیخا عضو یک تیرۀ کوچک کوه‌نشین جنگلی از ایل بزرگی بودند. ایل پسر می‌خواست. در ایل تنها پسر بود که می‌توانست اجاق خانه را روشن کند. اجاق پدران دختردار را کور و خاموش می‌پنداشتند و به حال زار مادران دخترزا غم و غصه می‌خوردند.

ادامه خواندن تبریک، پیشکش
1+

از این قرن تا آن قرن

وقتی که نوبت به درس جغرافی می‌رسید مادربزرگم می‌گفت: «عزیزم به تو چه که آنطرف دنیا کجاست و اسم این همه کوه‌ها و دریاها چیست؟ تو همان راه بهشت را یاد بگیر این‌ها همه پیشکشت.»

این جمله را چند شب پیش خواندم، در کتاب دارالمجانین.

از شما چه پنهان از طرز فکر مادربزرگ خوشم آمد. مادربزرگی که آخرین بهار قرن پیش را دیده.

ادامه خواندن از این قرن تا آن قرن
1+

مُد جدید: اظهار نظر دربارۀ همۀ امور

«تاریخ بخوانید که تاریخ تکرار می‌شود»

کدام یک از ماست که این حرف را نشنیده باشد؟ یا کدام یکی می‌تواند ادعا کند که این حرف را تجربه نکرده است؟

فکر می‌کردیم روزی برسد که دوران طاعون و وبا دوباره برگردد؟ چند نفرمان ناخودآگاه سراغ کتاب «طاعون» اثر «آلبر کامو» رفتیم و خواندیم‌اش که ببینیم مردم چگونه با طاعون برخورد کردند؟

ادامه خواندن مُد جدید: اظهار نظر دربارۀ همۀ امور
2+